My sad love story
بوی خاک و نم اینم جالبه !
چتری که آخرین بار با تو زیرش بودم را میگیرم
و همان کاپشنی که به چشمانت مرا زیبا میکرد ، پوشیدم
کفشهایم را به پا میکنم ، بندهایش را همانطور که دوست داشتی گره میزنم
اولین قدمم را که روی زمین میگذارم ، کفشهایم مانند چشمانم خیس میشود
چترم را باز نمیکنم ، میخواهم آنقدر خیس شوم تا رهگذران اشکهایم را نفهمند ،
همانطور که تو آنها را نمیفهمیدی !
آری مهربانم ، نگاهت مرا هیچ گاه نمی آزرد ،
اما گاهی زبانت قلبم را تا مرز سکوت میبرد
چترم را باز میکنم تا شاید در کنارم ، رویایت را حس کنم
اما چ بد باوری است ، انگار دیگر نمیتوانم حتی تصورت کنم !
از زیر چتر ، باران زیباست اما تصویر قامتم در آبهای جمع شده گودالی ،
بد تماشایی است
قامتی که دیگر خم شده خم شدنش هم بی دلیل نیست !
اما تنها بغضی که اشکهایم را به گریه ای با ناله تبدیل کرد ، یاد روزهای بارانیمان بود
آن روز ، من و تو مانند داستان ها و رمان های عاشقانه زیر بارون با همین چتر قدم میزدیم
اما تنها چیزی که بینمان حس نمیشد ، سردی بود !
تو میگفتی از جنس خوب لباسهایمان است هِه ، آنروزها هم احساست کم رنگ بود
اما مهربانم ، من خوب میدانستم که گرمای دوست داشتن بینمان
آنقدر زیاد است که لحظات سرد جرات در هم آمیختن با مارا ندارند
شـاید حرف هایم برایت کلیشـه ای باشـند ، اما خُـب
فـقـط برای آخـرین بار این را خـوب درک کـن ،
مهربـانم، بی تو زیر بارون سردم !
اشتراک گذاری در تلگرام